بگذار پنجره باز باشد
بگذار قاصدک پرواز کند
به بیرون
شاید در کوچه پس کوچه ها
عاشقی باشد که
میخواهد پیامی به معشوقش بدهد
دیگر این قاصدک برای من اهمیتی ندارد
اخر دیگر معشوقی ندارم که بخواهم پیامی به او بدهم
بگذار حداقل باران و باد و شاه های درخت خشکیده به اتاقم
بیایند
اینگونه حداقل کمی سرمای درون عمیق تر میشود
و به سادگی روی طاقچه پنجره میبارم و اینگونه شاید اشکهایم گلی را اب دهد